کل کل شاعران معاصر.........
 
زیر سقف اتاق عمل......
دو شنبه 9 بهمن 1391برچسب:, :: 11:15 ::  نويسنده : امپراطور

 

اتفاقی چشمم به یه مطلبی خورد که خیلی خوندنی و جالب بود، گفتم واسه بقیه هم بفرستم
یه جور کل کل شاعرانه ست که شاعرا جواب همدیگه رو دادن با شعراشون بخونی ضرر نمی کنی :


شعر اول رو حمید مصدق گفته بوده که فکر کنم همه خوندن یا شنیدن :



تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من كرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاك
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست كه در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تكرار كنان می دهد آزارم
و من اندیشه كنان غرق در این پندارم
كه چرا باغچه كوچك ما سیب نداشت


بعدها فروغ فرخزاد اومده و جواب حمید مصدق رو اینجوری داده:



من به تو خندیدم
چون كه می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا كه با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیك
لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاك
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد
گریه تلخ تو را
و من رفتم و هنوز
سالهاست كه در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تكرار كنان
می دهد آزارم
و من اندیشه كنان غرق در این پندارم
كه چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت


و از اونا جالب تر واسه من جوابیه که یه شاعر جوون به اسم جواد نوروزی بعد از سالها به این دو تا شاعر داده
که خیلی جالبه ( این مطلب رو اتفاقی توی وبلاگ همین آقا خوندم ) بخونید :


دخترک خندید و
پسرک ماتش برد !
که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده
باغبان از پی او تند دوید
به خیالش می خواست،
حرمت باغچه و دختر کم سالش را
از پسر پس گیرد !
غضب آلود به او غیظی کرد !
این وسط من بودم،
سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم
من که پیغمبر عشقی معصوم،
بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق
و لب و دندان ِ
تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم
و به خاک افتادم
چون رسولی ناکام !
هر دو را بغض ربود...
دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت:
" او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! "
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:
" مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد ! "
سالهاست که پوسیده ام آرام آرام !
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز !
جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم،
همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:
این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت




نظرات شما عزیزان:

طهمورث برخورداری.... کرمانشاه
ساعت21:44---29 اسفند 1391


تو به من خندیدی و نمی دانستی

وقتی سیب را از باغچه همسایه دزدیدم

با چه دلهره ی دویدم

خاری رفت پایم

من تند تند در پی آن درد

لنگ لنگان می دویدم

چون پسری را دیدم به طرف تو شتابان می آمد

غضب آلود به او کردم نگاه

سیب را بر سر او کوبیدم

و دعوایش کردم

من به تو خندیدم

سیب خاک خورده را ،

از زمین برداشتی و خوردی

آن پسر رفت

اما هنوز

سالهاست که از کنار آن باغچه رد می شوم

آرام آرام و بدون خش خش کنان

غرق در ترس این پندارم

مبادا آن پسر گوشه ی کمین کرده ،

در فکر آزارم باشد

.................

و تو رفتی

اما هنوز چرایش را نفهمیدم ...؟



شعر از طهمورث برخورداری...کرمانشاه

کل کل و مناظره با شعر حمید مصدق

16 اسفندماه 1391


پاسخ:عامو بیشین...........


n.k
ساعت21:47---19 بهمن 1391
خیلی وقته به وب سرنزده بودم.ازاین قسمت خ خوشم اومد.ممنون
قدم رنجه فرمودین به غرغان....نویسنده هستن میس کاظمی اما شیرازه و آدم حووصلش نمیشهههه مطلب بذاره.... یه مطلبم محض رضای خدا بذارین...


!!!!!!!!!!!!!!!!
ساعت12:51---10 بهمن 1391
مطلبش خيييييللللللليييييي قديمي بود ولي باحال بود ايول...
پاسخ:بابا قابل نداره شاعری هم عالمی داره ها...


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





درباره وبلاگ


زیر سقف اتاق عمل
آخرین مطالب
پيوندها